تمام مدتی که داشتم از خوبیاش بهش میگفتم فقط به این فکر میکرد که "باز چی ازم میخواد"، تمام مدتی که داشتم در مورد نظریات مختلف ی و انسانی صحبت میکردم فقط به این فکر میکرد که "باز این داره پز اطلاعاتشو میده"، تمام مدتی که داشتم مطابق معمول تو گفتارم از کلمات انگلیسی زیاد استفاده میکردم فقط به این فکر میکرد که "باشه بابا فهمیدیم زبانت خوبه"، تمام مدتی که داشتم باهاش حرف میزدم و به این فکر میکردم که "یکم صحبت کنم باهاش شاید حالش بهتر شه" فقط به این فکر میکرد که "دیر اومده، مشخصه برام اهمیت قائل نیست"، دیگه نمیدونم چیکار کنم، حرف از هرچی میزنم هیچکس به کلماتم توجه نمیکنه، همه فقط به انگیزه هام فکر میکنن و غالبا انگیزه هایی که اصلا به ذهنم خطور هم نکرده، بهترین واکنش نسبت به جماعت فرهیخته ای که هر حرکتی از سمت تورو با هرز ذهنیای خودش جوری برداشت میکنه که 0 درجه با اصل اون حرکتی که انجام دادی فرق میکنه، اینه که نباشی، حرف نزنی، رفتار نکنی، اینجا به خوشحالا میگن احمق به ناراحتا میگن خودخواه به حساس ها میگن بچه به منطقیا میگن بی احساس، اینجا آدم معمولی بودن غیر قابل درکه، حتما باید بازیگر باشی، حرفات کنایی باشه، دو رو باشی واگرنه کسی نمیفهمتت

فکرای هرز مخاطب همیشه فرهیخته

تفکر سازمان یافته تیپ "تحلیلگر"

بعد 8 سال و نیم جمع شدیم دور هم(9.9.99)

فکر ,فقط ,میکرد ,میگن ,تمام ,داشتم ,به این ,فقط به ,این فکر ,مدتی که ,میکرد که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کران فرزند صبح گروه خدمات مالی ومالیاتی بیدحساب کلرپارس مهمتزین اخبار ایران و جهان حسابداری آنلاین حسام حداد خودکار آبی دلنوشته های یک ذهن مسافر دانلود کتاب پی دی اف